سيره پيامبر سيره پيامبر
| ||
|
. من به مادون منطق ها کار ندارم . در رفتار هم اکثریت قریب به اتفاق مردم سبک ندارند . به ما اگر بگویند سبکت را در رفتار بگو , سیره خودت را بیان کن , روشت را بیان کن , تو در حل مشکلات زندگى چه روشى دارى ؟ پاسخى نداریم . هر کسى براى خودش در زندگى هدف دارد , هدفش هر چه مى خواهد باشد , یکى هدفش عالى است , یکى هدفش پست است , یکى هدفش خداست, یکى هدفش دنیاست . بالاخره انسانها هدف دارند . بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبک ندارند , روش انتخاب نکرده اند , روش سرشان نمى شود , ولى قلیلى از مردم اینجورند و الا اکثریت مردم دون منطقند , دون سبکند , دون روشند , به اصطلاح هرج و مرج بر اعمالشان حکمفرماست و همج رعاع هستند . سیره پیغمبر یعنى سبک پیغمبر , متودى که پیغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به کار مى برد . بحثما در مقاصد پیغمبر نیست , مقاصد پیغمبر عجالتا براى ما محرز است . بحثما در سبکپیغمبر است , در روشى که پیغمبر به کار مى برد براى هدف و مقصد خودش . مثلا پیغمبر تبلیغ مى کرد . روش تبلیغى پیغمبر چه روشى بود ؟ سبک تبلیغى پیغمبر چه سبکى بود ؟ پیغمبر در همان حال که مبلغ بود و اسلام را تبلیغ مى کرد , یکرهبر سیاسى بود براى جامعه خودش از وقتى که آمد به مدینه , جامعه تشکیل داد , حکومت تشکیل داد , خودش رهبر جامعه بود . سبک و متود رهبرى و مدیریت پیغمبر در جامعه چه متودى بود ؟ پیغمبر در همان حال قاضى بود و میان مردم قضاوت مى کرد . سبکقضاوتش چه سبکى بود ؟ پیغمبر مثل همه مردم دیگر زندگى خانوادگى داشت , زنان متعدد داشت , فرزندان داشت . سبک پیغمبر در ( زن دارى( چگونه بود ؟ سبک پیغمبر در معاشرت با اصحاب و یاران و به اصطلاح مریدها چگونه بود ؟ پیغمبر دشمنان سرسختى داشت . سبک و روش پیغمبر در رفتار با دشمنان چه بود ؟ ودهها سبک دیگر در قسمتهاى مختلف دیگر . مادر اینجا به گوشه ایی ازاقدامات پیغمبر اشاره می نمایم . مبارزه با ظلم تنفر از بیکاری رفتار با بردگان در شریعت اسلام تمام تسهیلات ممکن براى آزادى بردگان که منتهى به آزادى کلى آنها مى شد فراهم شد او شغل ( نخاسى(یعنى برده فروشى را بدترین شغلها مى دانست و مى گفت: بدترین مردم نزد خدا آدم فروشان اند . نظافت و بوى خوش برخورد و معاشرت زهد و ساده زیستى نعم المال الصالح للرجل الصالح (2 ) . چه نیکوست ثروتى که از راه مشروع به دست آید براى آدمى که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند . و هم مى فرمود : نعم العون على تقوى الله الغنى ( 3 ) . مال و ثروت کمک خوبى است براى تقوا . داشت که در مجالس گرد و حلقه به دور هم بنشینند , مجلس بالا و پایین نداشته باشد , دستور مى داد و تأکید مى کرد که هر وقت وارد مجلس مى شوید هرجا که خالى است همانجا بنشینید , یک نقطه معین را جاى خودتان حساب نکنید و به آن نقطه فشار نیاورید , اگر خودش وارد مجلسى مى شد خوشش نمىآمد که جلوى پایش بلند شوند , و گاهى اگر بلند مى شدند مانع مى شد و مردم را امر مى کرد که قرار بگیرند و و مى گفتند این , سنت اعاجم است , سنت ایرانیهاست . و نیز مى فرمود هر کس که وارد شد , در جایى که خالى است بنشیند , نه اینکه افراد مجبور باشند جاى خالى بکنند تا کسى بالا بنشیند . اسلام چنین چیزى ندارد . یکى از مسلمانان فقیر و ژنده پوش وارد شد , کنار آن شخص که به اصطلاح اشراف بود , جائى خالى بود . آن مرد , همانجا نشست. همینکه نشست , او روى عادت جاهلیت فورا خودش را جمع کرد و کنار کشید . رسول اکرم متوجه شد , رو کرد به او که چرا چنین کارى کردى ؟ ! ترسیدى که چیزى از ثروتت به او بچسبد ؟ نه یا رسول الله . ترسیدى چیزى از فقر او بتو بچسبد ؟ نه یا رسول الله . پس چرا چنین کردى ؟ اشتباه کردم , غلط کردم , به جریمه اینکه چنین اشتباهى مرتکب شدم الان در مجلس شما , نیمى از دارائى خودم را به همین برادر مسلمانم بخشیدم . به آن برادر مؤمن گفتند خوب پس حالا آن را تحویل بگیر , گفت نمى گیرم , گفتند تو که ندارى , چرا نمى گیرى ؟ گفت من براى اینکه مى ترسم بگیرم و روزى دماغى مثل دماغ این شخص پیدا بکنم . اراده و استقامت رهبرى و مدیریت و مشورت على هم مشورت مى کرد , پیغمبر هم مشورتمى کرد . آنها نیازى به مشورتنداشتند ولى مشورت مى کردند براى اینکه اولا دیگران یاد بگیرند , و ثانیا مشورت کردن شخصیت دادن به همراهان و پیروان است . آن رهبرى که مشورت نکرده - ولو صد در صد هم یقین داشته باشد - تصمیم مى گیرد , اتباع او چه حس مى کنند ؟ مى گویند پس معلوم مى شود ما حکم ابزار را داریم , ابزارى بى روح و بى جان . ولى وقتى خود آنها را در جریان گذاشتید , روشن کردید و در تصمیم شریک نمودید احساس شخصیت مى کنند و در نتیجه بهتر پیروى مى کنند . & و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله & . اى پیغمبر ! ولى کار مشورتت به آنجا نکشد که مثل آدمهاى دو دل باشى , قبل از اینکه تصمیم بگیرى مشورت کن , ولى رهبر همین قدر که تصمیم گرفت تصمیمش باید قاطع باشد . بعد از تصمیم یکى مى گوید اگر اینجور بکنیم چطور است ؟ دیگرى مى گوید آنجور بکنیم چطور است؟ باید گفت : نه , دیگر تصمیم گرفتیم و کار تمام شد . قبل از تصمیم مشورت , بعد از تصمیم قاطعیت . همین قدر که تصمیم گرفتى , به خدا توکل کن و کار خودت را شروع کن و از خداى متعال هم مدد بخواه . نرمى و مهربانى پیغمبر , عفو و گذشتش , استغفارهایش براى اصحاب و بیتابى اش براى بخشش گناه امت, همچنین به حساب آوردنش اصحاب و یاران را , طرف شور قرار دادن آنها و شخصیت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظیم و بى نظیر او در جمع اصحابش بود . قرآن کریم به این مطلب اشاره مى کند آنجا که مى فرماید : به موجب مهربانى اى که خدا در دل تو قرار داده تو با یاران خویش نرمش نشان مى دهى اگر تو درشتخو و سختدل مى بودى از دورتپراکنده مى شدند پس عفو و بخشایش داشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار کن و با آنها در کارها مشورت کن , هرگاه عزمت جزم شد دیگر بر خدا توکل کن و تردید به خود راه مده ( 4 ) . نظم و انضباط انتقاد پذیری و تنفر از مداحى و چاپلوسى از شنیدن مداحى و چاپلوسى بیزار بود , مى گفت: به چهره مداحان و چاپلوسان خاک بپاشید . محکم کارى را دوست داشت , مایل بود کارى که انجام مى دهد متقن و محکم باشد تا آنجا که وقتى یار مخلصش سعد بن معاذ از دنیا رفت و او را در قبر نهادند , او با دست خویش سنگها و خشتهاى او را جابجا و محکم کرد و آنگاه گفت : من مى دانم که طولى نمى کشد همه اینها خراب مى شود , اما خداوند دوست مى دارد که هرگاه بنده اى کارى انجام مى دهد آن را محکم و متقن انجام دهد ( 5 ) . واجد بودن شرایط رهبرى ( اگر سه نفر با هم مسافرت مى کنید , یک نفرتان را به عنوان رئیس و فرمانده انتخاب کنید( . در دستگاه خود در مدینه تشکیلات خاص ترتیب داد , از آن جمله جمعى دبیر به وجود آورد و هر دسته اى کار مخصوصى داشتند : برخى کتابوحى بودند و قرآن را مى نوشتند , برخى متصدى نامه هاى خصوصى بودند , برخى عقول و معاملات مردم را ثبت مى کردند , برخى دفاتر صدقاتو مالیاترا مى نوشتند برخى مسؤول عهدنامه ها و پیمان نامه ها بودند در کتب تواریخ از قبیل تاریخ یعقوبى و التنبیه و الاشراف مسعودى و معجم البلدان بلاذرى و طبقات ابن سعد , همه اینها ضبط شده است . روش تبلیغ تاریخ مى نویسد : ( 6 ) وقتى پیغمبر اکرم معاذبن جبل را فرستاد به یمن براى دعوت و تبلیغ مردم یمن ( 7 ) - طبق نقل سیره ابن هشام - به او چنین توصیه مى کند : یا معاذ بشر و لا تنفر , یسر و لا تعسر(8) . مى روى براى تبلیغ اسلام . اساس کارتتبشیر و مژده و ترغیب باشد کارى بکن که مردم مزایاى اسلام را درک بکنند واز روی میل ورغبة به اسلام گرا یش پیدا کنند . علت مسلمان شدن مردم یمن داستان نامه رسول اکرم بود که به خسرو پرویز پادشاه ایران نوشتند و او را دعوت به قبول اسلام کردند . نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ کردند ... از خصوصیات بسیار بارز سبک تبلیغى پیغمبران که شاید در مورد رسول اکرم بیشتر آمده است , مسئله تفاوتنگذاشتن میان مردم در تبلیغ اسلام است . دوران جاهلیت بود , یک زندگى طبقاتى عجیبى بر آن جامعه حکومت مى کرد . گویى اصلا فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها که اشراف و اعیان و به تعبیر قرآن , ملا بودند , خودشان را صاحبو مستحق همه چیز مى دانستند و آنهائى که هیچ چیز نداشتند مستحق چیزى نمى شدند , حتى حرفشان هم این بود , نه اینکه بگویند ما در دنیا همه چیز داریم و شما چیزى ندارید ولى در آخرت ممکن است خلاف این باشد . بلکه مى گفتند دنیا خودش دلیل آخرت است , اینکه ما در دنیا همه چیز داریم , دلیل بر این است که ما محبوب و عزیز خدا هستیم , خدا ما را عزیز خود دانسته و همه چیز به ما داده است , پس آخرت هم همین طور است , شما هم در آخرت هم همین طور هستید . آنکه در دنیا بدبخت است , در آخرتهم بدبخت است . به پیغمبر مى گفتند یا رسول الله آیا مى دانى عیب کار تو چیست ؟ مى دانى چرا ما حاضر نیستیم رسالت تو را بپذیریم ؟ براى اینکه تو آدمهاى پست و اراذل را اطراف خودت جمع کرده اى . اینها را جارو کن بریز دور , آن وقت ما اعیان و اشراف مىآییم دور و برت. قرآن مى گوید به اینها بگو : & و ما انا بطارد المؤمنین & ( 9 ) من کسى را که ایمان داشته باشد , به جرم اینکه غلام است , برده است , فقیر است طرد نمى کنم . & و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغدوه و العشى یریدون وجهه & ( 10 ) این اشخاص را هرگز از خودت دور نکن , اشراف بروند گم شوند , اگر مى خواهند اسلام اختیار کنند , باید آدم شوند . تشویق به علم ( دانشجویى بر هر مسلمان فرض و واجب است(( 11 ) . و هم فرمود : ( حکمت را در هر کجا و در نزد هر کس و لو مشرک یا منافق یافتید , از او اقتباس کنید( ( 12 ) . و هم فرمود : (علم را جستجو کنید و لو مستلزم آن باشد که تا چین سفر کنید( (13 ) . این تاکید و تشویقها درباره علم سببشد که مسلمین با همت و سرعت بى نظیرى به جستجوى علم در همه جهان پرداختند , آثار علمى را هر کجا یافتند به دست آوردند و ترجمه کردند و خود به تحقیق پرداخته و از این راه علاوه بر اینکه حلقه ارتباطى شدند میان تمدنهاى قدیم یونانى و رومى و ایرانى و مصرى و هندى و غیره , و تمدن جدید اروپایى , خود یکى از شکوهمندترین تمدنها و فرهنگهاى تاریخ بشریت را آفریدند که به نام تمدن و فرهنگ اسلامى شناخته شده و مى شود . عقد اخوت میان مسلمانان گفتیم پیغمبر اکرم در صدر اسلام عقد اخوت بست میان مهاجرین و انصار و حتى در ابتدا میان آنها ارث برقرار کرد یعنى گفت اینها از یکدیگر ارث مى برند . البته این یک حکم استثنائى بود براى مدت معین . اگر یک مهاجر مى مرد , چیزى اگر داشت به برادر انصارى او مى رسید , و برعکس . در آن مدتى که مسلمین در مضیقه بودند پیغمبر این حکم را برقرار کرد , بعد حکم را برداشت و فرمود ارث بر همان اساس قرابت و خویشاوندى است , که هنوز هم این حکم باقى است . و در همان جاستکه مسئله برادرى پیغمبر با امیرالمؤمنین مطرح است . این را اهل تسنن هم قبول دارند . پیغمبر اکرم میان هر یک از مهاجرین و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده باید میان على ( ع ) که از مهاجرین است و یکى از انصار عقد اخوت برقرار بکند ولى با هیچیکاز انصار عقد اخوتبرقرار نکرد . نوشته اند که على ( ع ) آمد نزد پیغمبر و فرمود : یا رسول الله ! پس برادر من کو ؟ شما هر کسى را با یکى برادر کردید . برادر من کو ؟ فرمود : انا اخوک من برادر تو هستم . این یکى از بزرگترین افتخارات امیرالمؤمنین است که نشان مى دهد امیرالمؤمنین در میان صحابه پیغمبر یک وضع استثنائى دارد , او را نمى شود با دیگران همسر کرد , هم تراز و قرارداد , و الا خود پیغمبر على القاعده باید مستثنى باشد و تازه اگر هم مستثنى نباشد , پیغمبر هم از مهاجرین است و باید با یکى از انصار عقد اخوت ببندد , و على ( ع ) هم با یکى از انصار . ولى نه , میان خودش و على ( ع ) عقد اخوتبست . این بود که این سمت برادرى و این شرف برادرى براى همیشه ب راى على ( ع ) باقى ماند و خود حضرت از خودش به این سمت یاد مى کند و دیگران هم مى گویند : اخو رسول الله برادر پیغمبر . على پسر عموى پیغمبر بود از نظر نسب , ولى مى گویند برادر پیغمبر . به اعتبار همین است . در این وقتوقت بستن عقد اخوت میان مهاجرین و انصار , رسول خدا فرمود : اینها ولى یکدیگرند . تا یک مدت موقتى این ولایت, اثرش ارث بردن هم بود که از یکدیگر ارث مى بردند . اصلاح ناهنجاریهای جامعه تشریک مساعی درامور در سیرت رسول اکرم و ائمه اطهار قضایا و داستانها از این قبیل زیاد است که مى رساند کوشش داشتند این گونه عادتها را که ابتدا کوچک به نظر مى رسد و همینها منشاء تفاوتهاى بیجا در حقوق مى گردد , هموار کنند . ازدواج با زینب این مرد مسلمان شد و ظاهرا دومین مرد مسلمان باشد , یعنى بعد از على اولین مردى که به پیغمبر اکرم ایمان آورد همین زید بن حارثه آزاد شده رسول اکرم بود . این مرد ایمان و علاقه عجیبى به رسول اکرم داشت , به طورى که پدر و مادرش بعدها که فهمیدند پسرشان آزاد شده آمدند او را به نزد خود ببرند , رسول اکرم هم او را مرخص کرد و فرمود اختیار با خودت , اگر مى خواهى پیش پدر و مادرت بروى برو . اما این پدر و مادر هر کارى کردند که برگردد گفت من بر نمى گردم و این خانه را رها نمى کنم . این جوان را مردم پسر خوانده پیغمبر مى خواندند . پیغمبر اکرم مخصوصا دختر عمه خودشان زینب بنت جحش را به عقد او در آوردند که این هم داستان خیلى معروفى دارد . پیغمبر اکرم فرستاد دنبال زینب بنتجحش به عنوان خواستگارى . او اول خیال کرد که خود رسول اکرم خواستگار او است , خودش و برادرش عبدالله بن جحش با کمال خوشحالى و سرور جواب مثبت دادند , ولى بعد که اطلاع پیدا کرد پیغمبر او را براى غلام آزاد شده خودش مى خواهد ناراحت و عصبانى شد , گفت من خیال کردم که پیغمبر مرا براى خودشان خواستگارى کرده اند . من نوه عبدالمطلب , یک زن قرشیه بیایم و زن یک غلام آزاد شده شوم ؟ , این خلاف شؤون و حیثیات من است . پیغمبر اکرم به او پیغام داد که اسلام این نخوتها را از بین برده است , زید مؤمن و مسلمان و با ایمان است , مسلم کفو مسلم و مؤمن کفو مؤمن است , از نظر من تو نباید امتناع بکنى . زینب گفت که اگر شما واقعا معتقد هستید که من با زید ازدواج کنم , موافقم . حضرت فرمودند : بسیار خوب , و چون پیغمبر موافق بود با زید ازدواج کرد. و چون از اول زید را نمى خواست , تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتى و کج خلقى مى کرد . زید مىآمد نزد رسول اکرم و شکایت مى کرد که وضع اخلاقى زینب اینطور است , اجازه مى خواست که طلاق بدهد و رسول اکرم مانع مى شد تا بالأخره زید او را طلاق داد و پیغمبر اکرم با او ازدواج کرد . این همان داستانى است که کشیشهاى مسیحى روى آن داد و فریاد راه انداخته اند که بله پیغمبر اسلام یک روزى داخل خانه یکى از اصحاب خود شد و او اتفاقا زنى بسیار زیبا و قشنگ در خانه داشت و پیغمبر چون سرزده داخل شد آن زن را در نهایت زیبائى مشاهده کرد و بعد بیرون آمد , ولى وقتى که بیرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهمیدند که پیغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد ! اینها دیگر افسانه است . زینب دختر عمه پیغمبر بود , یک زن غریبه نبود که پیغمبر او را ندیده و نشناخته باشد . مکه یکده و یا یک قصبه بوده است . در زمان جاهلیت هم حجابى اساسا وجود نداشته است . قرآن بود که آیه حجاب را در سوره نور در مدینه نازل کرد : & قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ...& ( 17) . از زمان کودکى زینب تا وقتى که به زمان بلوغ رسید یعنى وقتى که پیغمبر خودش او را براى غلام آزاد شده اش خواستگارى کرد , عادتا در محیط آن روز عرب کمتر روزى بوده است که پیغمبر این دختر عمه را ندیده باشد . آنوقت پیغمبر عاشق دلفریفته این زن نشد مگر در وقتى که او را شوهر داد و چند سال هم در خانه شوهر بود و از او فرزند هم آورد و بعد ناگهان او را دید و عاشق شد ! ازدواج پیغمبر با زینب براى نسخ عملى همین عادت و رسم بود که بسیار ریشه دوانیده بود در تمام جوامع بشرى . خیلى براى اعرابجاهلیت این کار مستنکر بود که پیغمبر با زن پسر خوانده خودش ازدواج کرد . ازدواج پیغمبر در آن زمان با زینب در نظر مردم مستنکر بود اما نه روى حسابى که اخیرا کشیشها درست کرده اند , بلکه روى این حساب که مگر مى شود کسى با عروس خود پس از طلاق پسرش ازدواج کند ؟ ! قرآن این رسم را نسخ کرد و جمله اول آیه ناظر به این حقیقت است : & ما کان محمد ابا احد من رجالکم & .(18) محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست , این حرفها یعنى چه ؟ ! او فقط پدر فرزندان خودش استنه پدر یکمرد اجنبى , او را با این صفات نشناسید و با این صفات خطاب نکنید , او را ابو زید نخوانید و زید را ابن رسول الله نخوانید بلکه او را با صفترسول الله و صفتخاتم النبیین بشناسید , البته همه پیغمبران پیغمبر خدا بوده اند ا ما او یک صفت خاص و جداگانه اى دارد , او خاتم النبیین است , خاتم همه انبیاء است . جویبر و ذلفا ( یا جویبرإن الله قد وضع بالاسلام من کان فى الجاهلیة شریفا , و شرف بالاسلام من کان فى الجاهلیة وضیعا, و أعز بالاسلام من کان فى الجاهلیة ذلیلا ( . جویبر ! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغییر داد . بهاى بسیار چیزها را که در سابق پایین بود بالا برد و بهاى بسیار چیزها را که در گذشته بالا بود پایین آورد . بسیارى از افراد در نظام غلط جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون کرد و از اعتبار انداخت و بسیارى در جاهلیت حقیر و بى ارزش بودند و اسلام آنها را بلند کرد . ( فالناس الیوم کلهم أبیضهم و أسودهم و قرشیهم و عربیهم و عجمیهم من آدم , و إن آدم خلقه الله من طین ( . امروز مردم همان طور شناخته مى شوند که هستند . اسلام به آن چشم به همه نگاه مى کند که سفید و سیاه قرشى و غیر قرشى و عرب و عجم همه فرزندان آدم اند و آدم هم از خاک آفریده شده . اى جویبر ! محبوب ترین مردم در نزد خدا کسى است که مطیع تر باشد نسبت به امر خدا , و هیچ کس از مسلمین مهاجر و انصار که در خانه هاى خود هستند و زندگى مى کنند بر تو برترى ندارند مگر به میزان و مقیاس تقوى . بعد فرمود: حرکت کن برو به خانه زیاد بن لبید انصارى , به او بگو رسول خدا مرا پیش تو فرستاده که از دختر تو ذلفا براى خود خواستگارى کنم . جویبر به دستور رسول خدا به خانه زیاد بن لبید رفت . زیاد از محترمین انصار و اهل مدینه بود . در آن وقت که جویبر وارد شد عده اى از قوم و قبیله اش در خانه اش بودند . اجازه ورود خواست . اجازه دادند و وارد شد و نشست . رو کرد به زیاد و گفت : از طرف رسول خدا پیغامى دارم , آن را محرمانه بگویم یا علنى ؟ زیاد گفت : پیغام رسول خدا مایه افتخار من است , البته علنى بگو . گفت : رسول خدا مرا فرستاده براى خواستگارى دخترت ذلفا براى خودم . حالا تو چه مى گویى ؟ بگو تا خبرش را براى پیغمبر ببرم . زیاد با تعجب پرسید که پیغمبر ترا فرستاده به خواستگارى ؟ ! گفت : بلى پیغمبر فرستاد . من که دروغ به پیغمبر نمى بندم . گفت : آخر رسم ما این نیست که دختر بدهیم به غیر همشأنهاى خودمان از انصار . تو برو و من خودم پیغمبر را ملاقات مى کنم . جویبر بیرون آمد . از طرفى فکر مى کرد در آنچه پیغمبر فرموده بود که خداوند به وسیله اسلام تفاخر به قبایل و عشایر و انساب را از بین برده , و از طرفى به سخن این مرد فکر مى کرد که گفتما رسم نداریم به غیر همنشأنهاى خودمان دختر بدهیم . با خود گفت حرف این مرد با تعلیمات قرآن مباینت دارد . همان طورى که مى رفت آهسته این جمله از او شنیده شد : ( والله ما بهذا نزل القرآن , و لا بهذا ظهرت نبوه محمد( ( به خدا که تعلیماتنازله در قرآن این نیست که زیاد بن لبید گفت . پیغمبر براى چنین سخنانى مبعوث نشده است ) . همان طور که جویبر مى رفت و این سخنان را با خود زمزمه مى کرد , ذلفا دختر زیاد این حرفها را شنید , از پدرش پرسید قصه چه بوده ؟ زیاد عین قضیه را نقل کرد . دخترکگفت : به خدا قسم که جویبر دروغ نمى گوید . کارى نکن که جویبر برگردد پیش پیغمبر در حالى که جواب یأس شنیده باشد . بفرست جویبر را برگردانند . همین کار را کردند و جویبر را به خانه برگردانیدند . خودش شخصا رفت حضور رسول اکرم و گفت: پدر و مادرم قربانت ! جویبر همچو پیغامى از طرف تو آورد و آخر ما رسم نداریم جز به کفو و همشأن و هم طبقه خودمان دختر بدهیم . فرمود : ( یا زیاد , جویبر مؤمن و المؤمن کفو المؤمنة , و المسلم کفو المسلمة ( ( 20 ) ( زیاد ! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن کفو و همشأن زن مؤمنة است و مرد مسلمان کفو و همشأن زن مسلمان است ) . با این خیالات مانع ازدواج دخترت نشو . زیاد برگشت و قضایا را براى دخترش نقل کرد . ذلفا گفت : من باید راضى باشم , و چون پیغمبر او را فرستاده من راضى ام . زیاد دست جویبر را گرفت و به میان قوم خود برد و طبق سنت پیغمبر دختر خود را به این مرد فقیر سیاه داد. بعداز عروسی این دو جهادی رخ داد . جویبر در آن نبرد شهید شد . مبارزه با نقاط ضعف این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یکزبان شدند که دیدى ! خورشید به خاطر حزنى که عارض پیغمبر اکرم شد گرفت , در حالى که پیغمبر به مردم نگفته العیاذ بالله که گرفتن خورشید به خاطر این بوده . این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود , و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فکر نمى کنند . ولى پیغمبر چه مى کند ؟ پیغمبر نمى خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدایت مردم استفاده کند , مى خواهد از نقاط قوتمردم استفاده کند , پیغمبر نمى خواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده کند , مى خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بکند . پیغمبر نمى خواهد از نا آگاهى و غفلت مردم استفاده کند , مى خواهد از بیدارى مردم استفاده کند , چون قرآن به او دستور داده : & ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن & ( 22) . وسائلى ذکر کرده . پیغمبر نفرمود عوام چنین حرفى از روى جهالتشان گفته اند , خذ الغایاتو اترک المبادى ( 23 ) , بالاخره نتیجه خوب از این گرفته اند . ما هم که به آنها نگفتیم , ما در اینجا سکوت مى کنیم . سکوت هم نکرد ,آمد بالای منبر صحبت کرد وفرمود این خورشید گرفتگی به خاطر فرزندم نبود. مبارزه با بت برستی دمکراسى در اسلام یعنى انسانیت رها شده , حال آنکه این واژه در قاموس غرب معناى حیوانیت رها شده را متضمن است . اسلام وآزادی در جنگ بدر اسرا را آورده بودند طبق معمول اسیر را براى اینکه فرار نکند مى بندند آوردند پیش پیغمبر پیغمبر یک نگاهى به اینها کرد و بى اختیار تبسم نمود آنها گفتند ما از تو خیلى دور مى دانستیم که به حال ما شماتت بکنى فرمود شماتت نیست , من مى بینم شما را به زور این زنجیرها باید به سوى بهشت ببرم , به زور من باید این عقائد را از شما بگیرم . بنابراین بسیار تفاوت است میان آزادى تفکر و آزادى عقیده اگر اعتقادى بر مبناى تفکر باشد , عقیده اى داشته باشیم که ریشه آن تفکر است , اسلام چنین عقیده اى را مى پذیرد , غیر از این عقیده را اساسا قبول ندارد آزادى این عقیده آزادى فکر است اما عقائدى که بر مبناهاى وراثتى و تقلیدى و از روى جهالت به خاطر فکر نکردن و تسلیم شدن در مقابل عوامل ضد فکر در انسان پیدا شده است , اینها را هرگز اسلام به نام آزادى عقیده نمى پذیرد . مبارزه با تعصبات قومی پیغمبر اکرم در روایتى افتخار به اقوام گذشته را یک چیز گندناک مى خواند و مردمى را که بدینگونه از کارها خود را مشغول مى کنند به ( جعل ( تشبیه مى کند , اصل روایت چنین است : ( لید عن رجال فخرهم باقوام , انما هم فحم من فحم جهنم . او لیکونن اهون على الله من الجعلان التى تدفع بانفها النتن ( ( 25 ) . یعنى آنانکه بقومیت خود تفاخر مى کنند این کار را رها کنند و بدانند که آن مایه هاى افتخار , جز ذغال جهنم نیستند و اگر آنان دست از این کار نکشند نزد خدا از جعلهایى که کثافترا با بینى خود حمل مى کنند پستتر خواهند بود . پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم سلمان ایرانى و بلال حبشى را همان گونه با آغوش باز مى پذیرفت که فى المثل ابوذر غفارى و مقداد بن اسود کندى و عمار یاسر را . و چون سلمان فارسى توانسته بود گوى سبقترا از دیگران بر باید به شرف سلمان منا اهل البیت ( 26 ) نائل شد . رسول اکرم صل الله علیه و آله همواره مراقبت مى کرد که در میان مسلمین پاى تعصبات قومى که خواه ناخواه عکس العمل هایى در دیگران ایجاد مى کرد به میان نیاید . در جنگ ( احد( جوانى ایرانى در میان مسلمین بود , این جوان مسلمان ایرانى پس از آنکه ضربتى به یکى از افراد دشمن وارد آورد از روى غرور گفت ( خذها و انا الغلام الفارسى( , یعنى این ضربت را از من تحویل بگیر که منم یک جوان ایرانى پیغمبر اکرم احساس کرد که هم اکنون این سخن تعصبات دیگران را بر خواهد انگیخت , فورا به آن جوان فرمود که چرا نگفتى منم یک جوان انصارى ( 27 ) یعنى چرا به چیزى که به آیین و مسلک مربوط است افتخار نکردى و پاى تفاخر قومى و نژادى را به میان کشیدى . در جاى دیگر پیغمبر اکرم فرمود : الا ان العربیة لیست باب والد و لکنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم یبلغ به حسبه , یعنى عربیتپدر کسى به شمار نمى رود و فقط زبان گویایى است , آنکه عملش نتواند او را به جایى برساند حسب و نسبش هم او را به جایى نخواهد رساند . در روضه کافى مى نویسد : ( روزى سلمان فارسى در مسجد پیغمبر نشسته بود , عده اى از اکابر اصحابنیز حاضر بودند , سخن از اصل و نسب به میان آمد هر کسى درباره اصل و نسب خود چیزى مى گفت و آن را بالا مى برد , نوبت به سلمان رسید , به او گفتند تو از اصل و نسبخودت بگو , این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیتشده اسلامى به جاى اینکه از اصل و نسبو افتخارات نژاد سخن به میان آورد , گفت : ( انا سلمان بن عبدالله(, من نامم سلمان است و فرزند یکى از بندگان خدا هستم , ( کنت ضالا فهد انى الله عزوجل بمحمد( گمراه بودم و خداوند بوسیله محمد مرا راهنمایى کرد ( و کنت عائلا فاغنانى الله بمحمد( فقیر بودم و خداوند به وسیله محمد مرا بى نیاز کرد , ( و کنت مملوکا فاعتقنى الله بمحمد( , برده بودم و خداوند به وسیله محمد مرا آزاد کرد . این است اصل و نسب و حسب من . در این بین رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رساند و رسول اکرم رو کرد به آن جماعت که همه از قریش بودند و فرمود : (یا معشر قریش ان حسب الرجل دینه , و مروئته خلقه , و اصله عقله (. یعنى اى گروه قریش , خون یعنى چه ؟ نژاد یعنى چه ؟ نسب افتخار آمیز هر کس دین نظرات شما عزیزان:
سلام عزیز مطلبت عالی بود . امیدوارم موفق باشی . به من هم سر بزن خوشحال میشم. دوست داشتی تبادل لینک کنیم خبر بده
موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|